امام حسن مجتبی (ع)، در هنگامی که هنوز بیش از نه بهار از زندگی اش نمی گذشت با فصل های خزان و روز های تیره و تار فراوانی رو به رو شد. غصب خلافت الهی از پدرش و هم چنین ماجرای شهادت مادر و غم های جانسوز دیگر از جمله آن بود. حضرت مجتبی به این اعتبار که فرزند ارشد و ذکور علی و زهرا بود، انس وافری با این دو داشت و لحاظات غمبار و جانسوز این گنجینه عظیم الهی، توسط این سبط نبوی، بازگو شده است.
***********
امام مجتبی(ع)، روزی وارد مسجد نبوی شده و در اوج جو وحشتی که خلیفه اول با رفیقش به وجود آورده بود، به سمت منبر نبوی (ص) رفت. همگان با تعجب به ریحانه ی دل رسول خدا(ص) خیره شده بودند که ناگاه وی با خطاب به ابوبکر گفت: ابوبکر که خود را باخته بود با دستپاچگی گفت: آنگه پایین آمد و دست آن حضرت را گرفته و نزد خود نشاند و گریست(گریه ای که بر حال صاحبش سودی نداشت) مردم سخت حیران و متفکر به این صحنه می نگریستند.
بحار انوار،جلد ۲۹، صفحه ۲۳۲ ح ۱۹