یکــــی از علمای متدین می گفت : پیرمردی اهل عـلم تقریباً 90 سال داشــت مـریض شد و چند
ماه بستری بود و در اواخر عــــمرش زبانش بند آمده بود ، ابداً قــدرت حــــرکت نداشـت ؛ روزی به
دیدن او رفتم و هــرچه او را صدا زدم متوجه نشد !
او را با دست تکان دادم ، بیدار نگردید .
ناگاه دیدم چشـم هایش را باز کرد و با عجله گفت : عــبا و عـمامه من را بیاورید ، زود باشید خبر
آوردند که آقایم حسین (ع) به دیدن من می آید ، اتاق را تمیز نمایید .
این مریض دو ماه بود که حـرکت نداشــت و به عجله از جای برخاســت و نشست و دو دسـت خود
را به سینه گذاشت و گفت : ( اَلسَّـــلام ُ عَلَیْک یا مَوْلا ) ، آقا حســــین جان ! خـــوش آمدی ، چه
خوب از ذاکرت یاد کردی .
این بگفت و خوابید ، گویا مدت ها بود که روح از بدنش مفارقت کرده !