یا حسین گفتیمو رفتیم کربلا

نویسندگان

براي ورود به وبلاگ بهاره چت کليک کنيد

آپلود عکس

مناظره

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ب.ظ

عشق فراوانی بخواندن کتاب داشتم ، هر جا کتاب علمی خوبی سراغ داشتم تهیه می کردم تا کتاب بسیاری فراهم کردم ، مقصودم این بود که با مطالعه آنها حقیقت مذهب شیعه را بخوبی آشکار کنم و از چیزهائیکه موجب اشتباه مردم می شود سخن نگویم و اگر احیانا با کسی از غیر شیعه طرف صحبت شدم با مطالعه این کتابها و فهمیدن مشکلات و دقایق آن بتوانم بر وی غلبه کنم.

آری ، سعد پسر عبدالله قمی می گوید :

من سخت پای بند مذهب شیعه اثنی عشری بوده و هنگام مناظرات از تامین جانی و سلامتی خود چشم پوشیده آماده مناظره و مباحثه بودم ، و پرده از اعمال پیشوایان آنان بر می داشتم تا اینکه دچار یکنفر دانشمند ناصبی شدم که :

در کشمکش عقیده سختگیر و در باطل خود لجاجت داشت.

ایراد یکی از متعصبین :

یکروز بین مناظره بمن گفت ای سعد . وای بر تو و یاران تو ، شما رافضی ها مهاجرین و انصار (خلفا) را سرزنش می کنید و خلافت آنها را انکار می کنید ابن صدیق (ابوبکر) کسی است که بواسطۀ سابقه اسلامش بر تمام اصحاب پیغمبر سبقت گرفته.

آیا نمی دانید که پیغمبر (صلی الله و علیه و آله) از آن جهت او را بهمراه خود به غار برد که می دانست او خلیفه بعد از وی است و علی را بجای خود خوابانید بجهت آنکه از کشته شدن او پروائی نداشت

سعد بن عبدالله گفت : من جوابهای گوناگونی به او دادم ولی او همۀ آنها را نقض و رد کرد سپس گفت : ای سعد :

بگذار ایراد دیگری بر شما وارد کنم که بینی رافض ها را بخاک بمالم

آیا شما عقیده دارید که ابوبکر و عمر منافق بودند و نفاق خود را پنهان می داشتند و استدلال به شب عقبه می کنید.(شب عقبه شبی بود که پیغمبر اکرم (ص) از جنگ تبوک بر می گشت عمار یاسر مهار شتر حضرت را بدست گرفته بود و حدیفه آنرا می راند ناگهان چند نفر نقابدار جلو آمده شتر حضرت را رم دادند نزدیک بود پیغمبر زمین بخورد این چند نفر نقابدار در کتب مربوطه شناسانده شده اند)

ای سعد ، بگو ببینم ابوبکر و عمر از روی میل اسلام آوردند یا از روی اجبار؟

سعد می گوید : دیدم اگر بگویم از روی میل و رغبت مسلمان شدند دیگر نفاق معنی ندارد و اگر بگویم از روی اجبار مسلمان شدند مرا سرزنش می کند زیرا در وقت مسلمان شدن آنها شمشیری کشیده نمی شد که موجب وحشت و ترس آنها باشد.

لذا تدبیری کردم و از او رو گردانیدم و سخن نگفتم در حالی که خشمگین بودم و جگرم از غصه می خواست پاره شود.

پیش از این قصه من قریب چهل و چند مسئله از مسائل مشکله را نوشته بودم و کسی را نیافته بودم که پاسخ بدهد و می خواستم از احمد بن اسحاق که از بهترین مردم شهر من (قم) و از خواص اصحاب حضرت امام حسن عسکری (ع) بود سئوال کنم.

پاسخ امام زمان (ع) :

وقتی بسراغ احمد بن اسحق رفتم گفتند به سفر سامره رفته من هم پشت سر او حرکت کردم تا در یکی از منازل بین راه به او رسیدم وقتی با او مصافحه کردم گفت خیر است.

گفتم : اولاً اشتیاق دیدار شما و ثانیاً طبق معمول سؤالاتی دارم که می خواهم جواب بدهی.

گفت : من به شوق ملاقات امام حسن عسکری (ع) حرکت کرده ام می روم از آن حضرت پرسش کنم ، تو هم با من بیا و فرصت را غنیمت بشمار و از محضر آن حضرت استفاده کن زیرا وقتی خدمت آن حضرت برسی دریای علوم بی پایان خواهی دید که عجائب و غرائب آن تمام نمی شود.

سعد می گوید باتفاق احمد بن اسحاق رفتیم. چون وارد شهر سامرا شدیم در خانۀ امام حسن عسکری (ع)رفته اجازه ورود خواستیم. خادمی آمد و ما را به داخل خانه برد احمد بن اسحق هم انبانی را در پارچه ای پیچیده که صد و شصت کیسه درهم (نقره) و دینار (طلا) در آن بود و سرکیسه ها بسته و با مهر صاحبش مهر شده بود آنرا بروی دوش گذارده با خود آورده بود.

و من در این هنگام که امام حسن عسکری (ع) را دیدم چنان نور صورتش جلب توجه کرده بود که نمی توانم تشبیه کنم جز اینکه بگویم جمال زیبایش چون ماه شب چهارده بود. کودک زیبائی روی زانوی آن حضرت نشسته بود که مانند ستاره مشتری (در کنار ماه ) می درخشید و موی سرش از دو سوی تا بگوشش می رسید و میان آن باز بود مانند الفی که در میان دو واو واقع شده باشد ، و یکدانه انار زرینی که نقشهای بدیعش در میان حلقه گوناگون و رنگارنگ آن می درخشید ، و یکی از بزرگان بصره به آن حضرت اهداء کرده بود جلو امام نهاده بود.

امام حسن عسکری (ع) قلمی در دست داشت و می خواست چیزی بنویسد آن کودک انگشتان آن حضرت را می گرفت و حضرت هم انار زرین را روی زمین می انداخت و کودک را به گرفتن و آوردن آن سرگرم می کرد تا بتواند بنویسد.

ما به حضرت سلام کردیم . امام هم با مهربانی پاسخ داد و اشاره کرد که بنشینم هنگامیکه از نوشتن نامه فارغ شد ، احمد بن اسحق انبان را از میان پارچه بیرون آورد و جلو آن حضرت گذاشت.

حضرت نگاهی بفرزند خود کرده فرمود :

فرزندم ، مهر از هدایای دوستان و شیعیانت برگیر حضرت صاب الامر (ع) گفت : آقا : آیا سزاوار است که دستی به این پاکی بطرف این هدایای آلوده و اموال پلید که حلال و حرام آنها با هم مخلوط گشته دراز شود.

حضرت عسکری علیه السلام فرمودند : ای پسر اسحق آنچه در انبان است بیرون بیاور تا فرزندم حلال آنرا از حرام جدا کند.

چون کیسه اول را در آورد ، حضرت صاحب الامر (ع) فرمود :

این کیسه فلانی پسر فلانی از فلان محله قم است و شصت و دو دینار در آنست چهل و پنچ دینار آن از پول زمین سنگلاخی است که صاحبش فروخته و آن زمین را از برادرش ارث برده و چهارده دینارش از پول نه طاقه پارچه است و سه دینار هم اجاره مغازه ه است.

امام حسن عسکری علیه السلام فرمود : راست گفتی فرزندم  اکنون به این مرد بنما که حرام آن چقدر است ؟

حضرت صاحب الامر (ع) فرمود : یک دینار یک سکه روی دارد و در فلان تاریخ سکه خورده و نقش یکرویش پاک شده با قطعه طلائی که وزن آن ربع دینار است در آور و ملاحظه کن علت حرام بودن آنها اینست که صاحب آن در فلان ماه و فلان سال یک من و ربع پنبه ریسیده وزن کرده و به یکنفر بافنده که همسایه او بود داده تا ببافد. بعد از چندی دزد آنرا دزدید ، آن بافنده هم جریان را به صاحب پنبه اطلاع داد.

ولی او گفت دروغ می گوئی ، سپس یکمن و نیم پنبه نازکتر از رشتۀ خود که باو سپرده بود به عوض آن گرفت و آنرا پارچه کرد و فروخت ، و این دینار با قطعه طلا پول آن پارچه است.

هنگامیکه احمد بن اسحق آن کیسه گشود نامه ای میان دیناره بود که نام فرستنده و مقدار آنرا همانطور که آن حضرت گفت در آن نوشته بود و آن قطعه طلا با همان نشانی بیرون آورد.

سپس احمد بن اسحق کیسه دیگری بیرون آورد (بیش از آنکه مهر آنرا بگشاید) حضرت صاحب الامر (ع) گفت : این کیسه مال فلانی پسر فلانی ساکن فلان محله قم است و پنجاه دینار در آن است که برای ما حلال نیست دست به آن بزنیم.

حضرت فرمود : چرا ؟

حضرت صاحب (ع) گفت : زیرا این از پول گندمی است که صاحب آن موقع تقسیم با زارعی که شریک او بود ظلم کرده سهم خودش را با پیمانه پر بر میداشت و سهم شریکش را با پیمانۀ کم می گرفت ، حضرت فرمود که راست گفتی فرزندم.

آنگاه حضرت عسکری علیه السلام فرمود : ای پسر اسحق تمام این پولها را جمع کن و به صاحبانش برگردان یا سفارش کن تا به آنها برسانند ، ما احتیاجی به آنها نداریم فقط پارچۀ آن پیرزن را بیاور.

احمد بن اسحق گفت : آن پارچه را من در خورجین گذاشته بودم و اصلاً فراموش کرده بودم.

سعد می گوید : وقتی او رفت که آنرا بیاورد امام حسن عسکری (ع) نگاهی بمن نموده فرمود : ای سعد تو برای چه آمده ای؟

عرض کردم : احمد بن اسحق مرا تشویق به زیارت آقایم نمود.

فرمود : مسائلی را که می خواستی بپرسی چه کردی؟ عرض کردم : ای آقای من آن مسائل همچنان بی جواب مانده است.

فرمود : آنچه بنظرت می رسد از نور چشم من سئوال کن و با دست مبارک اشاره بحضرت صاحب الامر علیه السلام نمود.                                                                     

پرسش از امام زمان (عج)

من روی به آن آقازاده نموده عرض کردم : ای آقا و آقازاده از اجداد شما روایت شده که پیغمبر خدا (ص) اختیار طلاق زنان خود را به دست امیرالمؤمنین (ع) داده حتی روایت شده که علی (ع) در جنگ جمل برای عایشه پیغام فرستاد که اسلام و پیروان آن را گرفتار فتنه خود نمودی و فرزندان خود را از روی نادانی به سراشیبی مرگ افکندی اگر خود بر می گردی که هیچ وگرنه تو را طلاق می دهم. بفرمایید معنی این طلاق چیست؟

با اینکه چون پیغمبر از دنیا رفتند طلاق و رهایی بین آن حضرت و زنانش واقع شده بود؟

آقازاده فرمود:طلاق معنایش چیست؟

عرض کردم: یعنی رها کردن زن (که اگر بخواهد شوهر کند آزاد باشد).

فرمود: پس اگر زنان پیغمبر به وفات آن حضرت مطلقه شده بودند پس چرا برای آنها جایز نبود که بعد از پیغمبر شوهر کنند؟

گفتم: به جهت اینکه خداوند ازدواج آنها را بعد از پیغمبر حرام کرده بود.

فرمود: پس چگونه گفتی وفات پیغمبر آنها را مطلقه و رها کرده بود؟

گفتم : پس شما بفرمایید معنای آن طلاق چیست که پیغمبر بعد از خود به امیرالمؤمنین واگذار کرده بود؟

فرمود : خداوند متعال مقام زنان پیغمبر را بزرگ قرار داده و آنها را به شرف مادری مؤمنین فایز گردانید. پیغمبر هم به امیرالمؤمنین فرمود: یا علی این شرافت تا وقتیکه اطاعت می کنند برای آنها خواهد بود ، ولی هر کدام بعد از من نافرمانی خداوند کردند و علیه تو سر به شورش برداشتند آنها را آزاد بگذار و از شرف ام المؤمنین ساقط گردان و رها ساز تا اگر بخواهند با دیگری ازدواج کنند.

عرض کردم بفرمایید آن فاحشه بینه (و گناه روشن) که (خداوند در قرآن فرموده) اگر زن آن کار را کرد شوهرش می تواند در ایام عده طلاق  و او را از خانه خودش بیرون کند آن گناه چیست؟

فرمود : آن گناه مساحقه است نه زنا دادن زیرا اگر زنا داد و تازیانه خورد بعدا اگر کسی خواست با او ازدواج کند مانعی ندارد ، ولی اگر مساحقه نمود باید او را سنگسار کرد . و سنگسار کردن برای زن ذلت و خواری است و هر کس را که خد امر کرده سنگسارش کنند خوار و رسوا کرده وهر کس را که خدا خوار کند او را از خود دور نموده است . لذا کسی نمی تواند که او را نزدیک گرداند .

نعلین موسی (ع)

عرض کردم یابن رسول الله اینکه خداوند به حضرت موسی فرمود «فاخلع نعلیک انک بلواد المقدس طوی » یعنی نعلینت را بیرون بیاور که در سرزمین مقدس قرار گرفته ای مقصود چه بوده ؟

زیرا فقهای خاصه و عامه عقیده دارند کفش های حضرت موسی (ع) از پوست مردار بوده است .

فرمود : هرکس این عقیده را داشته باشد به موسی (ع) افترا بسته و آن پیغمبر را جاهل دانسته است زیرا مطلب از دو حال بیرون نیست :

یا نماز خواندن موسی (ع) با آن کفش جایز بوده  یا نبوده . اگر نماز با آن صحیح بوده است پوشیدن آن کفش در آن هم جائز بوده زیرا هر قدر آن زمین مقدس پاک باشد مقدس تر و محترمتر از نماز نیست و اگر نماز خواندن با آن جایز نبوده ایراد به موسی (ع) وارد می شود که (جاهل بوده ) و نمی دانسته که چه چیز حلال و چه چیز حرام است و چه چیز نماز با آن جایز است و چه چیزی نماز با آن جایز نیست و این نسبت به پیغمبر خدا کفر است.

گفتم : ای مولای من : پس بفرمایید تاویل آن چیست ؟

فرمود : در آن بیابان مقدس حضرت موسی (ع) با خدا مناجات کرد و گفت : پروردگارا محبت خود را به تو خالص گردانیده ام و دل را از تمایل به غیر تو شستشو داده ام ولی درعین حال علاقه زیادی به زن خود داشت (که او را در بیابان در حال وضع حمل رها کرده بود) خداوند فرمود (فاخلع نعلیک ) نعلینت را از پا در آور یعنی اگر دوستی تو نسبت به من خالص است ریشه محبت زن و فرزندت را از دل بکن .

امام حسین (ع) وحضرت یحیی (ع)

عرض کردم : یابن رسول الله تاویل کهیعص چیست ؟

فرمود: این حروف از اخبار غیبی است که خداوند به اطلاع ذکریا (ع) بنده اش رسانید ، سپس آنرا برای محمد (ص) نیز حکایت کرد و آن بدین گونه بود:

زکریا از خداوند خواست که اسامی پنج تن را به او بیاموزد پس جبرئیل آمد و آنرا به وی یاد داد .از آن روز هر وقت زکریا اسامی محمد و علی و فاطمه و حسن  (علیهم السلام) به زبان می آورد مسرور می شد و غمهایش برطرف می گردید ، ولی چون نام حسین (ع) را به زبان می آورد چندان می گریست که گلویش می گرفت و نفسش قطع می شد.

یک روز گفت : خدایا : مرا چه می شود که هرگاه اسامی آن چهار تن را می برم غمهایم تسکین می یابد ولی وقتی نام حسین (ع) را می برم اشکم جاری می گردد؟

خداوند متعال داستان آنرا به وی اطلاع داد ، و فرمود:

(کهیعص)

«کاف» اشاره دارد به کربلا ، و «ها» هلاکت عترت پیغمبر (ص) و «یاء» یزید پلید و «عین» عطش امام حسین (ع) و «صاد» صبر آن حضرت است .

چون زکریا (ع) این را شنید تا سه روز از مسجدش خارج نشد و مانع شد که مردم نزد او بیایند در این سه روز مرتب گریه و زاری می کرد و می گفت : خداوندا آیا بهترین خلق خود را به مصیبت فرزندش مبتلا می سازی و امتحان این واقعه جان گداز را به نابودی او فرود می آوری ؟

پرودگارا آیا لباس این مصیبت عظیم را بر تن علی و فاطمه (ع) می پوشانی و غم واندوه آنرا به دل آنها می اندازی ؟

   سپس عرضه داشت : پروردگارا : پسری به من روزی فرما که در این سن پیری چشمم به او روشن گردد و او را وارث و جانشین من کنی و اورا برای من مثل حسین برای محمد (ص) قرار بده وقتی او را به من ارزانی فرمودی مرا مفتون محبت او گردان سپس مرا به مرگ او مبتلا فرما ، چنانکه حبیب خود را در مرگ فرزندش سوگوار می سازی .

خداوند ، یحیی را به او عطا فرمود و زکریا را در مرگ او عزادار ساخت ، مدت حمل یحیی شش ماه و حسین (ع) نیز چنین بود واین خود داستان مفصلی دارد.

امام معصوم انتصابی است نه انتخابی

عرض کردم : آقا چه مانعی دارد که مردم خودشان امامی برای خود انتخاب کنند؟

فرمود : امام مصلح یا مفسد؟

عرض کردم : البته امام مصلح فرمود : امکان دارد که مردم به نظر خود امام مصلحی انتخاب نمایند ولی در واقع مفسد باشد؟ گفتم آری.

فرمود : به همین جهت مردم نمی توانند امام را انتخاب کنند.

اکنون با دلیلی که عقلت به آن اطمینان پیدا کند برایت شرح می دهم.

آیا پیغمبرانی که خداوند آنها را از میان خلق برگزیده و کتابهای آسمانی بر آنها نازل فرموده و با وحی و عصمت تأیید کرده مانند موسی و عیسی که سرآمد مردم عصر خود بودند و در انتخاب (نماینده خدا) از آنها داناتر و با همه عقل و کمال و دانشی که داشتند ، امکان دارد که منافقی را به گمان اینکه مؤمن است انتخاب کنند؟

عرض کردم : نه ممکن نیست. فرمود: موسی کلیم الله با آن همه عقل و کمال و علم با اینکه وحی بر او نازل می شد هفتاد نفر از اعیان و بزرگان امتش را انتخاب کرد تا به میقات ببرد با اینکه شکی در ایمان آنها نداشت ، معهذا آنها منافق از کار در آمدند.

موسی از میان قوم خود هفتاد مرد را برای میقات ما انتخاب کرد آنها گفتند ما به تو ایمان نمی آوریم مگر اینکه علناً خدا را ببینیم پس صاعقه ای آمد و آنها را به کیفر ظلم خود گرفت.

وقتی ما می بینیم کسی که خداوند او را برای پیغمبری برگزیده اشخاص مفسد را انتخاب کرد و حال اینکه گمان می کرده افراد صالح انتخاب نموده یقین می کنیم که انتخاب امام حق ذات مقدس پروردگار است که از آنچه در سینه ها نهفته و در دلها جا گرفته اطلاع دارد.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                           

وقتی پیغمبر خدا در مقام انتخاب ، افراد فاسد را انتخاب کند ، بطور حتم مهاجرین و انصار هم از این خطر برکنار نبودند. سپس فرمود: ای سعد ، دشمن تو که با تو مناظره می کرد گفت : حضرت رسول (ص) ابوبکر را برای شفقت به غار برد چونکه می دانست او خلیفه است مبادا کشته شود.

چرا در جواب او نگفتی که مگر شما روایت نکرده اید و نمی گویید که پیغمبر فرموده است مدت خلافت بعد از من سی سال است و این مدت را مخصوص چهار نفر خلفاء بعد از خود می دانست (که ابوبکر و عمر و عثمان و علی  می باشند) و ایشان را شما در مذهب خودتان خلفاء راشدین می گویید؟

اگر این را می گفتی ، ناگزیر از این بود که بگوید آری صحیح است.

فرمود : آنگاه به او می گفتی : آیا اینطور نیست که پیغمبر (ص) چنانکه می دانست بعد از او جانشین او ابی بکر است ، می دانست که بعد از ابوبکر عمر و بعد از عمر عثمان و سپس علی است؟ باز هم ناچار بود بگوید آری.

آنوقت به او می گفتی : بنابراین بر پیغمبر(ص) لازم بود که این چهار نفر را با خود به غار ببرد ، و همانطوریکه به ابوبکر مهربانی کرد نسبت به بقیه هم مهربانی کند و با بردن ابوبکر به تنهایی مقام سه نفر دیگر را پایین نیاورد (پس معلوم می شود بردن ابی بکر برای حفظ او برای خلافت نبوده است) وقتی آن ناصبی پرسید : آیا اسلام آوردن ابی بکر و عمر به میل انجام گرفت یا بطور اجبار؟ چرا به وی نگفتی : نه به میل بود نه به اجبار بلکه از روی طمع اسلام آوردند. زیرا ابوبکر و عمر با قوم یهود مجالست می نمودند و اخبار تورات و سایر کتب پیش را که از آینده خبر داده بودند می پرسیدند و یهود گفته بودند که : محمد (ص) بر عرب مسلط می گردد چنانکه بخت النصر بر بنی اسرائیل مسلط گشت ، با این فرق که بخت النصر در ادعایش دروغگو بود.

آن دو نفر هم آمدند نزد پیغمبر و او را در گفتن لا اله الا الله همراهی کردند و به طمع اینکه بعد از بالا گرفتن کار پیغمبر از طرف آن حضرت به حکومت و ریاست شهری برسند با او بیعت کردند ، و چون (مدتی گذشت و ریاستی به دست آنها نیامد) و مأیوس شدند نقاب بستند و با عده ای از منافقین نظیر خودشان (شبانه) از آن گردنه بالا رفتند که پیغمبر را به قتل رسانند.

اما خداوند نیرنگ آنها را بهم زد و با خشم و کینه برگشته و به مقصود خود نرسیدند ، همانطوریکه طلحه و زبیر هم آمدند نزد علی (ع) و با او بیعت کردند و هریک چشم داشتند که از طرف آن حضرت به حکومتی برسند ولی وقتی ناامید شدند بیعت را شکستند و بر آن حضرت شوریدند و خداوند هر یک از آنها را به سرنوشت سایرین که نقض بیعت کرده بودند رسانید.

در این هنگام حضرت امام حسن عسگری (ع) با آقازاده اش برخاستند و آماده نماز شدند.

من نیز از خدمت ایشان مرخص شده و دنبال احمد بن اسحق رفتم در بین راه او را دیدم که گریان می آید.

گفتم : چرا دیر آمدی و چرا گریه می کنی؟

گفت : پارچه ای را که آن حضرت خواسته اند گم کرده ام؟

گفتم : طوری نیست برو به حضرت بگو. او هم رفت خدمت حضرت و برگشت در حالیکه تبسم بر لب داشت و صلوات می فرستاد.

پرسیدم : چه شد؟

گفت : دیدم آن پارچه زیر پای آن حضرت پهن است و روی آن نماز می خواند ما هم خدا را شکر کردیم.

بعد از آن چند روز به منزل حضرت عسگری (ع) رفت و آمد کردیم ولی آن آقازاده را نزد آن حضرت ندیدیم.

وداع با امام عسگری(ع)

روز آخر که خواستم با حضرت وداع کنیم احمد بن اسحق در برابر آن حضرت ایستاد و عرض کرد :

یابن رسول الله هنگام حرکت نزدیک و اندوه ما زیاد است ما از خداوند مسئلت می داریم که رحمت خود را بر جدت محمد مصطفی (ص) و پدرت علی مرتضی و مادرت سیدة النساء و بر دو آقای اهل بهشت عمو و پدرت و ائمه طاهرین بعد از آنها که پدران شما هستند و بر فرزند شما پی در پی نازل فرماید. و امیدواریم که خداوند پیوسته مقام با عظمت شما را بالا برد و دشمن شما را ذلیل گرداند و این سفر را آخرین سفر دیدار ما قرار ندهد.

وقتی احمد بن اسحق این جمله را بر زبان جاری کرد چشمان حضرت عسگری (ع) پر از اشک شد بطوریکه قطرات آن بر رخسار مبارکش جاری گشت آنگاه فرمود : ای پسر اسحق در این دعا اصرار مکن زیرا در هنگام مراجعت از این سفر از دنیا خواهی رفت. از شنیدن این سخن احمد بن اسحق به زمین افتاد و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد :

ای مولای من شما را به خدا و جدت رسول خدا (ص) که مرا مفتخر کنید و پارچه ای به من بدهید که آن را کفن خود قرار دهم. پس آن حضرت دست زیر فرش برده و سیزده درهم بیرون آورد و فرمود :

این را بگیر و غیر از این خرج مکن و آنچه را که از من خواستی که کفن خود کنی از دست نخواهی داد. زیرا خداوند مزد نیکوکاران را ضایع نمی گرداند.

پس از آنکه از خدمت حضرت مرخص شدیم و به سه فرسخی شهر حلوان رسیدیم احمد بن اسحق تب کرده و مریض سختی شد ، بطوریکه از بهبودی ناامید شد موقعی که به شهر حلوان رسیدیم در یکی از کاروانسراها منزل کردیم. احمد بن اسحق یکی از همشهریهای خود را که در آنجا بود طلبید و با ما گفت شما امشب از اطراف من متفرق شوید (شاید می خواست به او سفارش کند که آن انبان پول را به قم به صاحبانش برگرداند) ما هم از او دور شدیم و هر کدام به خوابگاه خود رفتیم.

نزدیکی های صبح که چشم گشودم ، دیدم کافور خادم حضرت عسگری (ع) را که در برابر من ایستاده می گوید :

خداوند در عوض مصیبتی که به شما رسید مزد نیکو بدهد ، ما از غسل و کفن همسفر شما فارغ شدیم برخیزید و او را دفن کنید که او در نزد آقای شما مقام بزرگی دارد. این را گفت و از نظر ما غائب شد.

ما بر بالین احمد بن اسحق جمع شدیم و بگریه و زاری پرداختیم و او را دفن کردیم.

هنگام نوشتن کتاب مردد بودم که این داستان را بنویسیم یا به جهاتی از نوشتن آن صرف نظر کنم؟ با قرآن استخاره گرفتم این آیه آمد :

« وعد الله الذین آمنوا منکم و عملو الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لایشرکون بی شیئا » سوره نور آیه 55

و این همان آیه ای است که عیاشی در تفسیر خود از امام سجاد (ع) روایت می کند که این آیه را تلاوت کرد و فرمود : بخدا این عده دوستان ما اهل بیت هستند که به دست مردی از ما که مهدی این امت به اصلاح دنیا قیام می کنند.(مؤلف)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۲۸
مصطفی حاتم نیا

مناظره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">